جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد مراسم گرامیداشت مقام «کتاب، کتابخوانی و کتابدار» در مشهد برگزار شد (۳۰ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

مروری کوتاه بر زندگی امیراشرف آریان پور، موسیقی دان و پژوهشگر نام آور ایرانی

  • کد خبر: ۲۴۱۳۶۹
  • ۰۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۴۶
مروری کوتاه بر زندگی امیراشرف آریان پور، موسیقی دان و پژوهشگر نام آور ایرانی
امیراشرف آریان پور کاشانی متولد ۱۳۰۷ از فارغ التحصیلان هنرستان موسیقی ملی و دارای دکترای موزیکولوژی بود. این پژوهشگر و نویسنده عرصه موسیقی همچنین دارای مدرک دکترای ادبیات و مدیریت از دانشگاه تهران نیز بود او در ششم مرداد ۱۴۰۱ درگذشت و امروز به مناسبت سالگرد درگذشتش نگاهی کوتاه به زندگی این هنرمند فرهیخته انداخته ایم.

یکم/ اولین روز پاییز​

روز اول پاییز است. به خیال خانواده آریان پور، امیراشرف امروز هم مثل باقی سال ها، کفش و کلاه کرده برود دبیرستان. پاشنه کفش هایش را بالا می‌کشد و از خانه بیرون می‌رود و پیچ کوچه را رد می‌کند، اما نه به مقصد دبیرستان. پنهانکی با پا‌هایی که هنوز می‌لرزد، راه کج می‌کند به سمت خیابان حافظ. 

جایی که مدت‌ها از دور به تابلو سردر ساختمانی خیره شده بود که رویش نوشته: «هنرستان موسیقی». تمام راه خانه تا هنرستان زیر لب ترانه‌ای فرانسوی زبان زمزمه می‌کند که از رادیو شنیده. یکی از ده‌ها ترانه خارجی زبان که آن روز‌ها از فرط فقر محتوایی، رادیو ایران از دیگر زبان‌ها وام می‌گرفت و پخش می‌کرد.

 امیراشرف نیز بار‌ها آن ترانه‌ها را با ترجمه دست و پا شکسته، به فارسی برمی گرداند و در جمع دوست و آشنا زمزمه می‌کرد، مگر به چشم پدر و مادرش بیاید و قبول کنند این یکی پسرشان استعداد موسیقی دارد و بگذارند برود قاتی هنرمندها. اما «مگر هنر هم شد کسب و کار؟» آینده‌ای نداشت. ولی دیگر امیراشرف از جایی به بعد حریف دلش نشد. تمام عزمش را جزم کرد و صبح اول مهر رفت تا در هنرستان موسیقی حاضر شود. آن اولین روز پاییز سال ۱۳۳۴، ابتدای فصل تازه‌ای از زندگی امیراشرف بود.

دوم/ اولین اُرگ

نشسته برابر «لی لی بارا» و خودش هم باورش نمی‌شود آنجاست. مدرس اتریشی خوش نامی که از اپرای وین برای تدریس موسیقی کلاسیک به ایران آمده است. هنوز روز اول هنرستان تمام نشده، امیراشرف هزاربار بیش از گذشته از انتخاب تازه اش مشعوف است. اما هنوز نمی‌داند می‌خواهد چه کار کند. می‌رود پیش دایی اش، مرحوم ابراهیم سپهری، رئیس رادیو. بعد از آن، با نامه‌ای مهروموم شده برمی گردد هنرستان و مرقومه را می‌گذارد روی میز آقای پرویز محمود، مدیر هنرستان. 

هیچ وقت نفهمید توی آن نامه چه بود، اما تا به خودش آمد دید توی سالن باریک طبقه اول هنرستان، ایستاده کنار یک پیانو و دارد با همراهی ساز، صدایش را رها می‌کند و هرآنچه در چنته دارد، می‌ریزد روی دایره. معلم‌ها می‌گویند صدای خوبی داری، اما سواد موسیقی نداری.

می‌گوید: اینجا یاد می‌گیرم و از فردای همان روز، راستی راستی می‌شود هنرجوی هنرستان موسیقی. به زمستان نکشیده پدر و مادرش را راضی می‌کند و پیش از بهار، صاحب یک ارگ سیصدتومانی و یک ضبط صوت سنگین می‌شود تا بتواند سمفونی‌های کلاسیک دنیا را با آن گوش کند و حالا دیگر زندگی دارد حسابی روی خوشش را به امیراشرف نشان می‌دهد.

سوم/ اولین کنسرت

هنرستان که تمام می‌شود، به اجبار در آزمون دانشگاه شرکت می‌کند و وارد دانشکده ادبیات می‌شود، اما موسیقی به قوت خود در زندگی امیراشرف حضور دارد. بعد دانشگاه می‌رود سراغ خدمت. سرباز وظیفه ارتش در قسمت موسیقی شده است. هنوز کفش‌های نظامی به پایش سنگینی می‌کند که خبر می‌رسد یک پیانیست نامدار از اسپانیا آمده ایران: «خوزه آریولا». یکی از دوستانش پیله می‌کند برویم از نزدیک ملاقاتش کنیم. زبان خارجه خوبی دارد امیراشرف. 

به وقت ملاقات، حسابی خودش را در دل خوزه جا می‌کند. او هم مرد خونگرم و دل نشینی است. می‌گوید خیلی دلش می‌خواهد در ایران کنسرت برگزار کند، اما اینجا هیچ زیرساختی برای اجرا وجود ندارد. کسی نمی‌داند کنسرت و اجرای زنده چه سازوکاری دارد. امیراشرف، اما دل سوزانه، افسوس خوزه را در آغوش می‌کشد و از فردای روز ملاقات می‌افتد پی کسب مجوز‌های جورواجور. اول می‌رود تالار فرهنگ را برای دو شب اجاره می‌کند. 

بعد می‌افتد پی چاپ بلیت و کسب مجوز از شهرداری و وزارت کشور. آن تصویر مسئول وزارتخانه که از پشت عینک، یک بار امیراشرف را از بالا تا پایین ورانداز کرد، هنوز از خاطرش نرفته وقتی پرسید: «متن سخنرانی چیست؟» اصلا قرار نیست کسی سخنرانی کند. فقط پیانوست. یک پیانو و یک نوازنده. آن نگاه تحقیرآمیز با لبخند کنج لب مسئول وزارتخانه مگر از یادش می‌رفت: «کسی هم این بلیت‌ها را می‌خرد؟».

 از فردای اجرای کنسرت‌های خوزه، امیراشرف در شهر به مسئول برگزاری کنسرت‌ها معروف شد. کسی که اولین بار مفهوم تازه‌ای از تماشای موسیقی را به میان مردم آورد و پس از آن تعریف جامعه ایرانِ دهه ۳۰ از کنسرت به کلی تغییر کرد. پس از آن، هر کس خیال برگزاری کنسرت داشت با امیراشرف آریان پور هماهنگ می‌شد.

چهارم/ آخرین تابستان

تنها، نشسته روی صندلی چوبی کنار کتابخانه دارد به انبوه کتاب هایش نگاه می‌کند. «سرگذشت آواز و اپرا در ایران»، «گنجینه‌های هنر ایران در آلمان»، «هنر ایران در موزه‌های فرانکفورت»، «فرهنگ کوچک آلمانی-انگلیسی»، «پانصد سال روابط ایران و آلمان» آلمان... آلمان... آلمان.... همه چیز این خانه، یاد پری را در سر امیراشرف زنده نگه داشته است. 

پوستر‌های روی دیوار، از عکس‌های پری، پُر شده. تمام کتاب‌ها را خودش نوشته. هفت هشت تای دیگرش، قفسه‌های بالاتر است، اما دست هایش قوت ندارد بیاورد پایین. پارکینسون امانش را بریده. دست‌ها می‌لرزند عین قلبش که از فرط دلتنگی، نامنظم می‌زند. این چندبار آخری که بیمارستان بستری شده، سوای اینکه بیش از هر چیز، «تنهایی» به ملاقاتش آمده بود، جای خالی پری و دخترش، از هرچیز غم انگیزتر می‌نمود، اما خودش انتخاب کرده بود. 

حالا نشسته به مرور آن سال‌هایی که در عنفوان جوانی، دست در دست همسرش پری با یک چمدان وسیله و قفس کوچک طوطی شان، تهران را به مقصد اتریش ترک کردند و رفتند به مهد اپرا‌های جاودانه. یادش می‌آید چطور برای خودش آمدوشدی داشت. تدریس می‌کرد و کتاب می‌نوشت، اما همین که خبر رسید می‌تواند در سیستم آموزشی ایران تدریس کند نشست کفه عواطفش را بالاپایین کرد دید عشق به مام وطن، عین یک ریسمان به دلش وصل شده است. هرکار می‌کند نمی‌تواند فقط از دور، دوستش داشته باشد. 

همان گونه که پری و دخترش را در آغوشِ تنگ می‌خواست، اما دست آخر در نهایت صلح و احترام، فراغ از یار را به آرامش و خدمت در خاک وطن ترجیح داد و برگشت ایران. حالا یک ماهی از تولد هشتادوچهارسالگی اش می‌گذرد. تولدی که به لطف فناوری با تماشای پری و دختر و نوه اش از سر گذرانده و امروز انگار دیگر چیزی جز یک خواب عمیق و طولانی نمی‌خواهد.

آریان پور و یک کارنامه پر افتخار

دکتر آریان پور در اواخر دهه ۴۰ در حالی ایران را به مقصد اتریش ترک کرد که یک مدرک کارشناسی از دانشکده ادبیات تهران، یک مدرک کارشناسی ارشد در رشته مدیریت از دانشکده حقوق ایران و یک مدرک دکترا در رشته ادبیات فارسی، روزنامه نگاری و علوم اداری از دانشگاه تهران اخذ کرده و پس از آن موفق به اخذ دکترای تخصصی رشته موزیکولوژی (موسیقی شناسی) از دانشگاه گوته وین اتریش شده بود. سپس به دانشگاه فرانکفورت رفت و در رشته تاریخ هنر تحصیل کرد. پس از انقلاب اسلامی نیز به ایران برگشت و در سال ۱۳۷۰ گروه موسیقی دانشگاه آزاد را تأسیس کرد. 

عمده فعالیت‌های دکتر آریان پور در حیطه پژوهش و تدریس و مدیریت بود و اهالی هنر او را به «پدر اپرای ایران» می‌شناسند. علاوه بر تألیف ده‌ها کتاب در زمینه موسیقی، سردبیری مجله موسیقی (دوره سوم)، ریاست انجمن فیلارمونیک تهران، ریاست هنرستان آواز رودکی، معاونت و مدیریت هنری تالار وحدت، تنها گوشه‌ای از ده‌ها سمت و فعالیت او در حوزه مدیریت و اجرا بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->